بهشتی "جهنمی است دنیایی که همه ی شبهای انتظارش به بلندی یلداست امشب کرسی خاطراتمان به پاست ومن وجود خسته ام را پنهان کرده ام زیر کرسی خاطراتمان یلدای امسال را با قلبی که تو به آتش کشیده ای میزبانی میکنم بودن های کوتاهت را میان انگشتان دستم پنهان کرده ام که مبادا قصه ی رفتنت هوایی شان کند نمی دانستم حافظ تو هم دروغ می گویی خبر آمدن یوسفم را هرسال مژده دادی واو نیامد حافظ دیگر امشب حرفی از آمدن نزن می دانم عاشق مردی شدم که نامرد تمام قصه هایم شده فاصله ی بین من و او حرف مترها وکیلومتر ها نیست بین ما دنیا فاصله انداخته خداحافظ پاییز "سرمای زمستان هم آتش افروخته به قلبم را خاموش نخواهد یلدا مبارک
زندگی آدمها تفسیر عجیبی دارد نمی دانند کدامین نقطه ای اوج "خوشبختی را رقم می زند در آرزوی خوشبختی روز ها را سپری می کنند ودر اوج خوشبختی غافل از آنند خدایا خسته ام از آدم بودن از قلبی که در سینه من است و به خاطر دیگری می تپد خدایا آنقدر از دنیا خسته ام که دلم حتی برای جهنمت تنگ شده خدایا خسته ام از تحقیر آدمها آری حق با آنهاست من مهره ی سوخته ی عشقی "خیالی ام دلم را کسانی شکستند که نام هرزگی خود را گذاشتند عشق ودر عالم خیالشان فخر فروشی کردند آری من هم اسیرم "اسیر عشقی بی پایان آهای دنیا فک نکن من نباختم خود با کاسه اشک چشمهایم عشقم را راهی آرزو هایش خواهم کرد پس حرف آدمهایت دیناری برایم ارزش ندارد خدایا دلم جز تو به هیچ صراطی مستقیم نیست پس تو مرهم قلب خسته ام باش...
عاشقی به من آموخت منی وجود نداردهمه چیز خلاصه میشود در تو عاشقی به من آموخت که باید رهگذر بود در دنیایی که عشق را هم میشود خرید وفروخت آموخت صداقت تاوان سنگینی داردتاوانش را با صفحه های سفید خط خطی شده عمرم پس دادم...
میگن اینایی که قید همه رو میزنن یه روزی یه جایی یکی قیدشونو زده .... اینایی که تیشه به ریشه احساساتت میزنن یه روزی یکی تیشه به احساساتشون زده... اینایی که خیلی ساده پارو دلت میذارن و غزل خداحافظی ورد زبونشونه... اینایی که در مقابل تمام عشقی که داری با بی رحمی مچالت میکنن و هلت میدن به سمت سر نوشت... اینا عاشقن ولی نه عاشق تو عاشق کسی که با رفتنش زندگیشونو خطی خطی کرده ... من اسم این آدمارو میذارم معشوق سنگی خودم عاشق سنگی شدم که تنها تو ویترین شیشه ای دلم جا دادمش... عاشق اینطور آدما شدن یعنی زنده به گور شدن...
دلتنگی های اولین روزهای مدرسه راخوب به یاد دارم مادر مهربانم اکنون سالها گذشته ومن به اندازه بیست ودو سال از تو دور شده ام حال باید بگویی دخترکم سالروز جدا شدنمان مبارک دیگر طعم بوسه ها وآغوش گرمت را فراموش کردم کاش هنوز کودک بودم وناتوان تا تو به خاطر بزرگ شدنم شرم آغوش گرفتنم را بهانه نمی کردی !دنیایی که تو برایم آرزو میکردی جز تو هدیه باارزش دیگری نداشت کاش وقتی بی خیال ونادان در دنیای تاریک وجودت دست و پا میزدم خبری از دنیای بی رحمی که وجودم را زخمی کرده میدادی آری دخترک پاییزی تو همه روزهایش تب دار است وخزان !کاش آرزوی دیدن رنگ های بی نظیر پاییز را در گوشم زمزمه نمیکردی زندگی من همان تک رنگ سیاهیست که از اول بوده !دلم هوای همان روزها را دارد که با مهربانی هایت مراقبم بودی که مبادا کسی مرا بیازارد مهربانم بی خبر از روزهایم هستی که دنیا و ادمهایش زخم بر وجودم میزنند ومن در تنهایی خود درد میکشم ...بی خبر از پاییزهایی هستی که مرا از تو دورتر می کنند بی خبر از تکه های شکسته غرورم زیر برگهای بی رحم پاییز بی خبر از قلب زخمی وتیر خورده ام مادر مهربانم یک پاییز دیگر از تو دور شدم سالروز پاییزی شدنم پیشاپیش مبارک......
به نام خدا من ودنیا نقطه ای رو به تولدم دنیایم"دنیای تاریکیست آرامش عجیبی دارد این تاریکی !صدای ضربان قلب ناشناسی همدم تاریکی هایم شده گاهی از شدت کنجکاوی رسیدن به روشنایی دست وپا میزنم ولی گرمای نوازشی آرامم میکند تنها صدا صدای آرامبخش همان غریبه ایست که بی تاب به دنیا آمدنم است دنیا"این کلمه برایم ناآشناست همه چیز برایم گنگ ومبهم است اما همه ی زندگی این غریبه واطرافیانش از دنیا سرچشمه گرفته این دنیا چیست که همه بی تاب آنند!!!امشب بی تاب تر از هر شبی هستم نا آرامتر وخسته تر اتفاقی در راهست گویی بوی دنیا می آید حس عجیبیست من هم بی تاب دنیا هستم !این غریبه نا آرامتر از من است ولی آرام میگوید دخترکم دیگر تمام شد لحظه ای دنیای تاریم گم شد همه جا روشن است ومبهم میترسم وفریاد میکشم گویی نام فریادم در این دنیا گریه است دلتنگ دنیای تاریک هستم صدایی آشنا کنار گوشم زمزمه میکند چقدر آرامبخش است آری این همان غریبه ایست که همدم دنیایی تاریکم بود چقدر مهربانست آغوش طعم عشق دارد دیگر با وجود او آرامم وترس دنیای مبهم و بی رحم را ندارم نام این غریبه گویی مادر است چه کلمه آرامبخشی دیگر عمر تاریکی هایم به پایان رسیده و زندگی ام روشن شده است گویی عمر تاریکی هایم نه ماه بوده مادرم هرسال به خاطر دنیایی شدنم خوشحال است ولی سالها با گذشتشان مرا هم با خود می برند و از او جدا میکنند... ادامه.................. |
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 57
بازدید کل : 5481
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1
Alternative content